وب نوشته های یک من :))


۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۶:۳۰۲۵
بهمن
دیروز رفتم اموزش و پرورش میگم تاییدیه تحصیلیمو نفرستادین دانشگاه..چیکار کنم؟
میگه اسمتون چیه نگاه کنم ببینم اینجاست یا نه!
اسممو گفتم که گفت هانیه با کدوم ه هست؟!
منم هول شدم گفتم با ح حسن!!!!!خخخخ
اسم خودمم نمیدونم چجوریه!!
وقتی دیدم داره حانیه مینویسه یادم افتاد که اشتباه گفتم خخخ

.
.
.
+چند روز پیش با دوستم رفتیم اموزش دانشکده
که بگیم عاقا چرا استاده اشتباهی فرستادین کلاس و الان ما چیکار کنیم و..
بعد کلی منتظر موندن..زنگ زدند نمیدونم کجا و کلی حرف زدند
اخرش گفتن استادتون عوض شده ب بچه ها بگین برگردن
بعد وقتی میخواستیم برگردیم اقاهه گفت شما تو ۲۰۶ نشسته بودین؟!
(منظورش کلاس ۲۰۶ بود)
دوستم گفت نه ما تو پرشیا بودیم خخخخ
البته یواشکی به من گفت ولی خیلی بد شد چون من به جای اینکه بگم بله خندیدم خخخ
.

۱۱:۲۸۱۷
بهمن

صبح ساعت۶ بیدار شدم با کلی ذوق و شوق که به به بالاخره دانشگاهمون شروع شد

و از بیکاری درمیام:)

ولی...

رفتم دیدم فقط دو تا از دوستام اومدن!!!

ما که از گروه لفت دادیم نمیدونیم که چ تصمیمایی میگیرن!

استادم خودش نیومده بود..

همین الان اومدم خونه 

البته بعد دانشگاه رفتم خونه مامان بزرگم 

انقد بهم چایی داد دیگه دل درد گرفتم برگشتم خونمون خخخ

امروز تو دانشکده ی سگی بود هی اینطرف اونطرف میرفت

چون این دانشکده مخصوص بچه های دامپزشکی و کشاورزیه کلی حیوون و درخت و اینجورچیزا توش هست!

کسیم تو محوطه نبود فقط من و دوتا از دوستام بودیم

یهو دیدم صدای سگ میاد و دوستم جیغ زد

برگشتم دیدم سگه دنبال دوستم میدووه و اونم با جیغ فرار میکنه

همین که من اون صحنه رو دیدم صدبرابر بیشتر از دوستم جیغ زدم و الفرار

بعد اون یکی دوستمم که دید اونم جیغ زد و فراااار خخخخ

دوستم چنان جیغی زد که من فک کردم سگه گازش گرفته واسه همون ترسیدم

انقد ترسیده بودم چشام از اشک پر شده بود خخخ

هی دوستام میگن هانیه زشته گریه نکن

میگم نههه انگار چیزی رفت تو چشم واسه همونه خخخ

خلاصه اینکه خیلی ترسیدم

اونجام گفتم اصن من میرم انصراف میدم!!

این چ وضعشه بابا..هرطرف میری یه سگیم باهات میاد

حالا سگاشونم مظلوم نیستن که وحشین وحشیییی



++ عاقا این انصافه معدل من بشه ۱۶/۹۸؟؟:(((

اگه اون استاد گیاه نامرد به من کم نمیداد الان معدلم بالای ۱۸ میشد:(

اگه یکی از استادا ۰/۲۵ بیشتر میدادن من الف میشدم

هیییی..ولی من عمرم برم پیش استادامون و نمره بخوام

اون دوصدمه خیلی حرصمو دراورد:( ولی دیگه چاره چیه..میخواستم خوب بخونم





۱۷:۰۷۱۵
بهمن
من یه دوست دارم که خیلی دختر خوبیه..هرچقدرم اذیتش میکنم ناراحت نمیشه
این دوستم اهل مشهده..خب طبیعتا ترکی بلد نیست و من هی اذیتش میکنم!!
در عرض این ۳-۴ ماه من کلی کلمه بهش یاد دادم
البته مامان بزرگش اینجا زندگی میکنه ولی خب باهاش فارسی حرف میزنن
چند هفته قبل که اخرین امتحانمونم تموم شد..
من و این دوستم سوار تاکسی شدیم که برگردیم خونمون
دوستم یکم زودتر از من پیاده شد..
چون تو تاکسی هی فارسی حرف میزدیم راننده فک کرده بود که منم فارسم
بعد پیاده شدنه دوستم راننده گفت 
خانوم میخواین بیاین جلو که کسی سوار شد اذیت نشین
منم ذوق کردم گفتم بله مرسی
دیگه ب روی خودم نیاوردم که ترکی بلدم خخخ
بعضی از این راننده ها خیلی حرف میزنن..این بنده خدام حرفاش تو دلش مونده بود
چون فک کرد ترکی بلد نیستم همه حرفاشو ب فارسی گفت:))
وقتیم که میخواستم پیاده شم گفت من اینجارو مستقیم میرما اگه خواستین میتونین بیاین
گفتم نه دیگه مرسی همینجا پیاده میشم دستتون درد نکنه
.
.
.
اومدم خونه به مامان تعریف کردم مامان میگه خب این چ کاریه؟!!
میگم خو میخواستم عکس العمل مردمو نسبت ب افرادی که تو این شهر غریبن رو بدونم خخخ
بعضی وقتا اینجور کارا لازمه تا ادم یکم روحش شاد شه
خو امتحانمون سخت بود منم اعصابم داغووون چجوری شاد میشدم؟؟
باید ی راهی پیدا میکردم ک بخندم..چی بهتر از این خخخخ
تازه یه تنوعیم شد:))

۱۱:۰۲۱۴
بهمن

من یه دوستی دارم که خیلی دختر خوبیه..خیلی باهاش راحتم

از دبیرستان باهم دوستیم..دوم دبیرستان که بودیم نامزد کرده بود 

به کسی چیزی نگفت تا اینکه تو پیش بهم گفت!!!

نامزدش خیلی ازش بزرگه حدودا ۳۰ سالشه!!! 

بعد هروقتم میومد دنبال دوستم،دوستم میگفت که داییمه!

عاقا چند روز قبل با این دوستم داشتم حرف میزدم که یهو گفت هانیه ی چیزی شده 

ولی نمیتونم بهت بگم..

منم گفتم خو نگو خخخخ

گفت چیزه..من..اخه چجور بگم..

منم هی میگم نه نگو نمیخوااام خخخخ

گفت داری خاله میشی!!!

گفتم ینی چی؟؟؟!!

گفت هیچی دیگه دارم مامان میشم(با بغض)

گفتم برو بابا باور نمیکنم..

اصلا باور نمیکردم ولی انقد گفت و گفت که دیدم واقعا قضیه جدیه

گفتم پس عروسیت چی؟حالا چیکار میکنی؟

گفت عروسی نمیگیریم میرم ماه عسل!!!

خیلی بد شوکه شدم ینی ب جای اون من سکته کردم..در این حد!

دیگه گفتم کاریه ک شده..تبریک میگم بهت و فلان..

بعد کلی دلداری و خدافظی کردن بهم اس داده که هانیه شوخی کردم باهات:/

و من در اون موقع‌ :/

اخه این چ شوخیه!!

بهش زنگ زدم هرچی میتونستم گفتم خخخ

اخه خل بودن تا چ حد...میگه خودمم باورم شده بود داشت گریم میگرفت که اگه اینجوری بشه چیکار میکنم خخخ

خلاصه اینکه نتیجه میگیرم هیچ وقت حرفای دوست صمیمیتونو باور نکنین خخخخ



۱۰:۴۱۱۳
بهمن

این انتخاب واحد چقد بد بود:(

هر چی خواستم انتخاب کنم ظرفیتش تموم شده بود 

با هزار مصیبت یه درس عمومی پیدا کردم که ۵ نفرش خالی بود

بچه های کلاسمون گفتن نمیرن دانشگاه واسه همین منم نمیرم

کلا تو خونم..البته بیکار نیستم

چون هرروز مامان بابابزرگو میبره بیمارستان من خونه رو تمیز میکنم ظرفارو میشورم

کارای خونه خیلی سختن منم که از بچگیم تنبل بودم نمیتونم کار کنم

مثلا ۵ دیقه کار میکنم نیم ساعت استراحت میکنم خخخ

دیروز رفتم کلاس تزریقات و پانسمان ثبت نام کردم خدا کنه با کلاسام تداخل نداشته باشه


+ دیشب رفته بودیم واسه من شلوار بخریم اونجا یه دختر بچه ی ۴-۵ ساله بود انقد خوشگل انگلیسی حرف میززززد

ب مامانش میگفت oh mom where is dad?!..can I go there?

خیلی بامزه حرف میزد من هنوزم هنگم هییی خوش ب حالش خخخ

توریست نبودنا مامان بابای بچهه بهش انگلیسی یاد داده بودن 

از دیروز ب مامان گیر دادم که چرا به منم انگلیسی یاد ندادین؟!خخخ

۰۰:۲۲۰۷
بهمن
از بچه های کلاسمون بدم میاد:((
ما یه گروه داشتیم تو تلگرام که من ی بار لفت داده بودم
بعد اون دوباره ی گروه زدن و گفتن اینجا فقط واسه اطلاع رسانی و این حرفاس
ولی بعد ی مدت دوباره شروع کردن ب حرف زدن!!
اینا ب کنار خب حرف بزنن
با اینم که خیلی باهم راحتن و با اسم کوچیک همو صدا میزننم کاری ندارم
با اینم که تو کلاس بعضی دخترا چقدر راحت بودن
و عین خیالشون نبود ک مقنعشون افتاده و چنتا پسر دارن بهشون نگاه میکنن کاری ندارم
ولی دیگه ادم تا چه حد میتونه راحت باشه؟؟!
دیروز یکی از پسرا تو گروه نوشت ک حوصلم سررفته و فلا
گفتن بیاین جرئت حقیقت بازی کنیم...
ی ربات اد کردن که خیلی سوالای بدی میپرسید نمیدونم دیدینش یا نه!
بعد پررو پررو به سوالام جواب میدادن
دوستم اس داد که چه وضعشه من لفت میدم
بعدش منم لفت دادم از گروه..
ینی سوالا طوری بودن ک من حتی خجالت کشیدم ب مامانم بگم
 البته با کلی سانسور!!تعریف کردم :)))
امروز دوستم میگفت هی منظر بودم اون کارایی ک ربات میگه رو انجام بدن!!
واقعا چرا باید این کارا رو بکنیم؟!
این دنیای مجازی طوری شده بعضی فکر میکنن میتونن هرکاری بکنن!!
کاش عوض این که بشینم چرت و پرت بنویسیم بشینیم چن تا کتاب بخونیم
کاش یکم فکر کنیم ب کاری که انجام میدیم تا بعدا پشیمون نشیم
...نمیدونم من زیادی حساسم یا واقعا اینا شورشو دراوردن؟!!

++ از شنبه کلاسامون شروع میشه و من هرروز باید این ادما رو تحمل کنم:((
درسته اصلا کاری ب کارشون ندارم ولی همین کاراشون خواه ناخواه تاثیر میذاره...