وب نوشته های یک من :))


۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۷:۴۴۱۷
مهر

 تقریبا دو ماه پیش ی مقاله ای خونده بودم جالب بود برام

الان داشتم فایلای لپ تاپمو بررسی میکردم 

اینو دیدم گفتم بیام اینجا بنویسم شاید واسه شما هم جالب باشه

من خیلی ب فیزیک کوانتوم علاقه دارم هر مطلب یا نظریه جدیدی ک ارائه بشه 

میرم زود میخونمش ... شمام اگه وقتشو داشتین برین بخونین خیلی جالبن:)

البته من اینو خیلی خلاصه کردم تا زیاد نشه ک حوصلتون سر بره!!!(چ دختر خوبیم خخخ)

  خب بریم سراغ این مطلب 

ما میدونیم که کوچکترین ذره شناخته شده کوانتومه و کوانتوم هم ذره هست و هم موج

 نوشته بود وقتی ی دانشمندی ی شیی رو مورد بررسی قرار میده

شکافی در دو جهان مجزا ایجاد میشه 

و دانشمندی در یک جهان این شی رو ذره و دانشمند دیگه همون شی رو موج میبینه!!!

واقعا ادم وقتی این مطالب رو میخونه نمیدونه بگه

درکش ی کمی سخته و مغز ادم سوت میکشه دفعه اول

ی نظریه ریسمان بود ک من خیلی ازش خوشم اومد 

ولی هنوز اثبات نشده

نظریه‌ی ریسمان میگه جهان‌های موازی در واقعیت وجود دارند.

 میگه جهان ما مانند حبابیه که در بین چندین جهان موازی قرار گرفته

برخلاف نظریه‌ی جهان‌های چندگانه نظریه‌ی ریسمان معتقده که

 این جهان‌ها می‌تونن باهم ارتباط برقرار کنن

این نظریه میگه ک بین جهان هامون میتونه نیروی جاذبه رد و بدل بشه!!

نوشته بود وقتی ک جهانامون با هم ارتباط برقرار کنن 

ی چیزی مث بیگ بنگ خودمون اتفاق میفته!


خلاصه اینکه مقاله جالبی بود

حیف هنوز اطلاعات خیلی کمی در این مورد هست

 و نه میشه این نظریه رو رد کرد نه قبول

 ولی از منظر فلسفی اگه بر اساس بیگ بنگ به این موضوع نگاه کنیم

 به این نتیجه میرسیم که یک جهان موازی به این جهان باید وجود داشته باشه

البته نه از همین نوع بلکه 

از نوعی متضاد میتونه بر پایه پادماده تکامل پیدا کرده باشه

که اگر این فرضیه درست باشه

 هر گونه برهمکنش بین این دو جهان باعث نابودیشون میشه

چون جهان ما برپایه ماده بوجود اومده.

خیلی مبحث جالبیه کاش فیزیک میخوندم خخخخ  


۱۸:۰۵۱۶
مهر

عاقا من نمیدونم چرا از روزی ک رفتم دانشگاه تا حدود ۳-۴ روز سوتی میدادم خخخخ

البته خیلیم بد نبودناااا ولی اون لحظه ادم خجالت میکشید خخخ

بگم براتون از اون روزی ک رفتم واسه ثبت نام دانشگاه

عاقا هر جا میرفتم میگفتن خانوم خود دانشجو بیاد کی شمارو راه داده؟؟!!

منم میگفتم ب خدا خود دانشجو منم!!

کسی باورش نمیشد من دانشجوام!!! میگفتن ن بابا فوقش دوم دبیرستان اینایی خخخخ

خخخ کلی ذوق کردم ک قیافم کوچولو نشون میده!!

بریم سراغ روز اول:

تو برنامه درسی ما نوشته بودن یکشنبه ازمایشگاه دارین واسه جانورشناسی تو ساختمان۲!

منم فک میکردم ک ساختمان ۲ باید تو دانشکده خودمون باشه!! نگوو این خارج شهره!!!

ساعت ۷/۴۰ رسیده بودم هی دانشکده رو گشتم ساختمان۲ رو پیدا نکردم خخخ

رفتم از حراست پرسیدم اونم گفت ک باید بری فلکه شیمی و اونجا سرویس داره خودش میبرتت

منم با کلی مصیبت!!(چون راهش دور بود) رسیدم اونجا

دیدم ای داد بیداد سرویس نیس که!! گفتن همین چن دیقه پیش رفت!!

از حرصم زنگ زدم ب داداش!فحش بارونش کردم ک همش تقصیر توعه چرا منو کمی زودتر نیاوردی و اینا خخخخ

برگشتم اموزش جریانو بهشون گفتم مرده با ی حالت عصبی برگشت گفت خانوم مگه بچه ابتدایی هستی؟

خیر سرت۱۲ سال درس خوندی ک چی؟! ب من ربطی نداره باید خودت میدونستی!!

البته من اینجا ملایم نوشتم اون خیلی بد حرف زد من ب زور جلو اشکامو گرفتم بین اون همه دانشجو خخخ

دوباره برگشتم همون جای سرویساا!اتوبوسش اومد برد ما رو ساختمان۲

اونجارو فقط واسه بچه های کشاورزی و دامپزشکی ساختن واسه کار عملیشون

بالاخره کلاسو پیدا کردم رفتم پرسیدم گفتن کلاس کنسل شده برگرد!!

دیگه چاره ای نداشتم گفتن نیم ساعت دیگه اتوبوس میاد 

منم تو اون نیم ساعته کل ازمایشگاهارو دید زدم

کلی دانشجوی دکترا و ارشد دیدم باهاشون حرفیدم بسی ذوقیدم

اونجا من ی دختره رو دیدم اصلا ب قیافش نمیخورد ک دکترا بخونه!

ازش پرسیدم ببخشید شما دانشجوی ارشدین؟

گفت: نه

گفتم: کارشناسییییی؟؟؟؟؟؟؟؟

عینک افتابی داشت..

عینکشو برداشت با ی حالت خونسردی گفت: عزیزم من دانشجوی دکترام

خخخخ ضایع شدم

خلاااصه اون روز هم میشه گفت بد بود هم خوب ولی دیگه گذشت و شد ی خاطره

روز دوووم:

رفتم سر کلاس دیدم فقط ردیف اخر جا هست بدو بدو رفتم نشستم پیش یکی

یکمی حرف زدم با دو تا از بغل دستیاام الانم با اونا دوس شدم!!

عاقا اینو بگممم ک چرا همه بچه های کلاسمون زشتن؟؟خخخخ

من همیشه فک میکردم همکلاسیام خوشگلن...

درسته خودمم زیاد خوشگل نیستم ولی این دلیل نمیشه اونا زشت باشن خخخخ

بعد کلاس من و دوستم ک اسمش دریاس پرسان پرسان رفتیم سمت بوفه

هی من ب دریا میگم چرا اینا همشون پسرن؟؟ ینی حتی ی دخترم گشتنش نبود؟

دریا میگه حتما رفتن نماز خخخ

رفتیم داخل بوفه دیدم نوشته ورودی برادران!!!

وااای اون لحظه من مردم! مقنعمو جلو صورتم گرفتم فرار کردم خخخخ

دریا میگفت پسرا هی تیکه مینداختن ولی من اون لحطه کر شده بودم چیزی نمیشنیدم

بعد اون دریا رفته بود دسشویی فک کنم میگه ی پسره اومد جلوم گفت

اینجا چرا؟ بیا بریم بوفه...خخخخ

همش تقصیر دریا بود من از اولشم گفتم اینجا همش پسره نریم!

روز سوم:

اینبار سوتیم بد نبود فقط موجب شادی کلاس شدم خخخ

استاد شیمیون گفته بود اسم هرکی رو میگم بگه از کدوم شهره

اسم منم تو اوایل لیست بود

اسم منو ک خوند گفتم بله!! گفت خب؟؟

منم گفتم: خب؟؟؟چی؟؟؟؟

استاد ب زور خندشو جمع کرد گفت شهرتون؟

گفتم اهاااان تبریز!!

حالا خوبه کسی متوجه نشد یا اینکه ب روشون نیاوردن!

الان دیگه جوری شدم ک استادا رو مسخره میکنم خخخ

تفسیر کلاسش با پسرا جداس خیلیییی خوبه

استادش انقد باحال حرف میزنه که 

مثلا حرف ک رو غلیظ تلفظ میکنه دستشم میزاره زیر چونش انگار داره قصه تعریف میکنه خخخ

خودش انرژی نداره چ انتظاری باید از دانشجوهاش داشت خخخ

بعد کلاس نشسته بودم ادای استاده رو درمیاوردم!

بچه ها انقد خندیده بودن ک از چشماشون اشک میومد!

جلسه بعدیشم قبل اومدن استاد هی اداشو درمیاوردم

یکی از دوستام ک اهل مشهده میگه هانیه وسط کلاس نخندیااا من نمیتونم خندمو نگه دارم

استاد ک اومد داشت حرف میزد رسید ب حرف ک...

ب یکی از دوستام نگاه کردم دیدم لبخند میزنه

منم ب زور خندمو خوردم

دیدم این دوست مشهدیم (الناز)کبود شده از خنده خخخ

تا اخر کلاس سرمو بلند نکردم ک نخندم چون ردیف اول نشسته بودیم!!

بعد کلاس الناز میگه خدا نکشتت هانیه مردم از خنده!! خخخ

ی چیز دیگه!! من چرا مسیرارو یاد نمیگیرم؟؟!

ما کلاسامون هر کدوم تو ی دانشکده جداس

مثلا شیمی تو دانشکده شیمیه!

ریاضی تو ساختمان شهدا

و...

این ساختمان شهدا راهش پیچ در پیچه من هی گم میشم خخخ

تا حالا سه بار گم شدم!! خخخخ

الان دیگه تقریبا ب طولانی بودن راه عادت کردم..کمتر خسته میشم





۱۴:۲۶۱۵
مهر

من برگشتم.فک نکنم دیگه کسی اینجا باشه چون قبلنم تعداد زیادی نبودن خخخ

من بالاخره تصمیم خودمو گرفتم ینی میشه گفت با شرایطم کنار اومدم

سخت بود ولی شدنی!!

هم اکنون یک گیاه پزشک با شما صحبت می نماید خخخ

شرایط دانشگاهمون عین مدرسس!!

همه استادا هر جلسه میپرسن!!

من فک میکردم تو دانشگاه کسی درس نمیپرسه خخخ

از یکشنبه تا چهارشنبه از ۸تا ۶ عصر کلاس دارم

مسیر دانشکده ها هم دوره باید کلی پیاده بری

واسه همین میرسم که خونه بیهوش میشم خخخ

بعدشم یکم درسارو مرور میکنم میخوابم

واسه همین اصلا وقت نمیشه بیام اینجا!

این مدت لپ تاپم خاک میخورد ی گوشه ای!!

اصلا برش نداشته بودم که...

امروزم استثناعا کلاس نداشتیم خیلی خوشحاااال شدم

گفتم بذار بیام ی چی بنویسم خالی شم

خدمتتون عرض کنم که! تو کلاس ۲۶ نفریم که ۴تاش پسرن!!

اکثرا اهل تبریزن خداروشکر ولی اصلا از جو کلاسمون خوشم نمیاد

درسته خودمم این رشته رو نمیخواستم و مجبوری اومدم

ولی من ی جوریم ک اگه ی رشته ای رو برم دیگه ادامش میدم 

و سعی میکنم ازش کاملا استفاده رو بکنم نه اینکه بگم نه دیگه رشته چرتیه نخونم بهتره!

فک میکردم هرکی سراسری قبول شه هدفش فقط درس خوندنه

ولی می بینم که اصلا اینجوری نیس

تو کلاسمون بچه ها هرکاری میکنن غیر درس خوندن

دخترای کلاسمون چقددددد جلف!!!

پسرا کاری ندارنااا ولی بعضی دخترا ول کن نیستن 

مثلا جلوشون بلند بلند میخندن یا با ناز حرف میزنن ک جلب توجه کنن

فقط تو کلاس کسی ک فعالیت میکنه منم!! هی میپرم پای تخته خخخ

میگم خداایا اینا چ جوری قبول شدن اخه!

ب خدا ریاضیشون خیلی ضعیفه! 

دیروزاستاد ریاضیمون ی تمرین خیلییی ساده از دایره گفت

فقط من جوابشو اورده بودم!!! ینی ی اتحاد ساده رو هم بلد نبودن

هی ازم میپرسیدن چرا اونجاشو ب توان دو رسوندی!!!

دانشگاه تبریز فک میکنم زیر ۱۵هزار اینا واسه گیاه پزشکی برمیداره 

ادم حرص میخوره ک چ جوری تونستن قبول شن!!

چن روز پیش استاد شیمیمون از ی پسر همکلاسیم پرسید تفاوت همگن و ناهمگن؟

این پسره نتونست جواب بده!!!!! اخه دیگه اینو بچه ابتداییم میدونه دیگه!

خیلی حرص میخورم وقتی می بینم منی ک رتبم خیلی از اونا بهتره شبانم ولی...

درسته خودم اول شبانه زدم الانم پشیمون نیستم چون میتونم دوباره کنکور بدم 

ولی از بچه ها و رفتارشون حرص میخورم:(

راستی اینم بگم ی هفته پیش بچه ها تو تلگرام ی گروه زدن

همه بچه ها بودن ب غیر چن نفر

عاقا اینو شروع کردن ب چت کردن..از هرچیزی حرف میزدنااا

یکی از دخترای کلاسمون عکسشو گذاشته بود اونم نه با حجاباا

با ی تاب ک اگه نمی پوشیدش بهتر بود!!

این پسرام خو عکسو ببین پررو میشن دیگه!

اسم یکی از دخترا یگانس..یکی از پسرا تو گروه بهش گفت خانوم... (فامیلیشو گفت)

دختره ی ... برگشته بهش میگه بگووو یگانه اینجوری راحت ترم!!

پسره هم میگه باشه فداااااای جنبتم...بعدشم ی شکلک بوس!!براش فرستاده

منم نمیتونستم لفت بدم چون نماینده کلاس برنامه کلاسامونو میذاشت اونجا

هی اعصابم خرد میشد

چن روز پیش یکی از پسرا اومده تو گروه نوشته که زیرابیا بیان بالا..

بعد نوشته هانیه چرا آنی ولی ج نمیدی؟؟

منم عصبی شدم از گروه لفت دادم

اه اه این میشه دیگه دخترا ب پسرا رو دادن اونم اینجوری راحت شدن!!

فردای اون روز تو دانشگاه دوتا از پسرای همکلاسیم پشت سرم بودن

شنیدم یکیشون ب اون یکی میگه این همون هانیس ک از گروه لفت دادا!!

خخخ مشهور شدم با این کارم!!!

فک کنم زیاد نوشتم..بعدا برمیگردم سوتیای روزای اول دانشگاهو مینویسم خخخ

فعلا