یاد شیطنتای مدرسه بخیر
ی روز معلم فیزیکمون ی برگه بهم داد گفت برو به خانم...بگو ازش کپی بگیره
منم با اخم وتخم!!پاشدم رفتم
رفتم پیش خانم.. گفتم لطفا از این کپی کنین
از جاش بلند شد و اومد طرفم که برگه رو ازم بگیره
یهو افکار شیطانی ب افکارم هجوم کرد خخخ
همین که میومد پیشم پامو بردم جلو و ی کمی کجش کردم
که ی دفعه تعادلش ب هم خورد خخخ
و همین که بین زمین و هوا بود"اصلنم اغراق نیس خخخ"
و در حال پخش شدن روی زمین بود گرفتمش
گفتم ایوااااای چی شد خانم؟؟؟
گفت هیچی دخترم پام پیچ خورد
خخخ حالا ب زور خندمو جمع کردم که یهو منفجر نشم
از اتاقش که اومدم بیرون ترکیدم خخخ
رفتم کلاسمون دوستم میگه چرا میخندی؟؟
میگم هیچی بابا زدم معاونمونو پخش زمین کردم
الان که فکرشو میکنم می بینم خیلیم کار خوبی کردم خخخ
درسته طفلی با من کاری نکرده بود ولی ب کل کلاس که هی میومد حرص میداد
اخه شماها نمیدونین که مدرسه ما عین پادگان بود فقط سیم خاردارش کم بود خخخ
این معانمونم انگار پلیس بود و هممون مجرم خخخ