دلشوره عجیبی دارم:(
این چن وقته ک نبودم کلا با خودم درگیر بودم خخخ
نت میومدماا ولی حوصله نوشتن نداشتم
اخه اتفاق خاصی نیفتاده ک بگم
از صب ک بیدار شدم ی دلشوره ی عجیبی دارم
نمیدونم ولی حس میکنم ی اتفاقی قراره بیفته
حتی دستامم میلرزن خخخ
از ی هفته پیش مامان بزرگم مریض شده
هی میگفت شکمم درد میکنه
بردیم دکتر گفت چیز خاصی نیس درست میشه!!
ولی 3 شب پیش ساعت 2 شب بود ک دیدیم تلفن خونمون زنگ خورد
مامان بزرگم بود میگف دارم می میرم
بابا و مامان بردنش بیمارستان
ولی انگار دکتره چیزی نفهمیده بود
مامان میگه هی میگم این شکمش درد میکنه میگه نه از قلبشه!!!
فرداش بردیم پیش ی دکتر دیگه گفت از معده و رودشه
منم هی ب بابا میگم:بابا مامان بزرگ انسداد روده داره
اخه همه علائمش مث انسداد روده بود!!
ولی مامان بزرگ اصلا خوب نمیشه
دیشب بازم بردنش بیمارستان اونجا گفتن کیسه صفراش سنگ داره
تو شکمشم ی توده هست!
بابام حالش خیلی بده
چن شبه ک نخوابیده
مامان بزرگم خیلی تحملش زیاده
ولی این بار دردش خیلی زیاده ک خیلی بیتابی میکنه
دیشب هرکاری کردم منم ببرین بیمارستان نبردنم:(
امروز صب زود مامان رفت پیشش
چن ساعت پیش زنگ زدم دیدم مامان صداش طوریه ک انگار گریه کرده
میگم مامان چیزی شده؟!
میگه نه هیچی!
میگم مامان تو رو خدا واسه مامان بزرگ اتفاقی افتاده
گفت نههه بیا خودت باهاش حرف بزن اصلا
حرف زدم باهاش ولی حالش خیلی بد بود:(
دیروز مامان بزرگ بهم میگف هانیه من دارم می میرم حلالم کنیاا
بهش گفتم اخه چرا اینطوری میگی؟!اخه کی با درد معده و شکمش مرده
من خودم ی ساله معدم درد میکنه می بینی ک نمردم:)
من اینجور مواقع اصلا گریم نمیگیره
فقط ی بغض خفم میکنه
خدااایا حال مامان بزرگم خوب بشه
نمیتونم اینجوری ببینمش:(
میدونم من بنده خوبی برات نیستم
تقریبا ی ماهه ک نمازمو نمیخونم
نمیدونم دارم با کی لج میکنم
خدااا داری می بینی ک برگشتم!میخوام نمازمو بخونم
میخوام بنده خوبی باشم
فقط حال مامان بزرگم خوب بشه
من تا حالا ازت چیزی نخواستم
ولی این بار میگم حال مامان بزرگم خوب شه
....................