وب نوشته های یک من :))


خاطرات روزای اول دانشگاه!

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۵ ب.ظ

عاقا من نمیدونم چرا از روزی ک رفتم دانشگاه تا حدود ۳-۴ روز سوتی میدادم خخخخ

البته خیلیم بد نبودناااا ولی اون لحظه ادم خجالت میکشید خخخ

بگم براتون از اون روزی ک رفتم واسه ثبت نام دانشگاه

عاقا هر جا میرفتم میگفتن خانوم خود دانشجو بیاد کی شمارو راه داده؟؟!!

منم میگفتم ب خدا خود دانشجو منم!!

کسی باورش نمیشد من دانشجوام!!! میگفتن ن بابا فوقش دوم دبیرستان اینایی خخخخ

خخخ کلی ذوق کردم ک قیافم کوچولو نشون میده!!

بریم سراغ روز اول:

تو برنامه درسی ما نوشته بودن یکشنبه ازمایشگاه دارین واسه جانورشناسی تو ساختمان۲!

منم فک میکردم ک ساختمان ۲ باید تو دانشکده خودمون باشه!! نگوو این خارج شهره!!!

ساعت ۷/۴۰ رسیده بودم هی دانشکده رو گشتم ساختمان۲ رو پیدا نکردم خخخ

رفتم از حراست پرسیدم اونم گفت ک باید بری فلکه شیمی و اونجا سرویس داره خودش میبرتت

منم با کلی مصیبت!!(چون راهش دور بود) رسیدم اونجا

دیدم ای داد بیداد سرویس نیس که!! گفتن همین چن دیقه پیش رفت!!

از حرصم زنگ زدم ب داداش!فحش بارونش کردم ک همش تقصیر توعه چرا منو کمی زودتر نیاوردی و اینا خخخخ

برگشتم اموزش جریانو بهشون گفتم مرده با ی حالت عصبی برگشت گفت خانوم مگه بچه ابتدایی هستی؟

خیر سرت۱۲ سال درس خوندی ک چی؟! ب من ربطی نداره باید خودت میدونستی!!

البته من اینجا ملایم نوشتم اون خیلی بد حرف زد من ب زور جلو اشکامو گرفتم بین اون همه دانشجو خخخ

دوباره برگشتم همون جای سرویساا!اتوبوسش اومد برد ما رو ساختمان۲

اونجارو فقط واسه بچه های کشاورزی و دامپزشکی ساختن واسه کار عملیشون

بالاخره کلاسو پیدا کردم رفتم پرسیدم گفتن کلاس کنسل شده برگرد!!

دیگه چاره ای نداشتم گفتن نیم ساعت دیگه اتوبوس میاد 

منم تو اون نیم ساعته کل ازمایشگاهارو دید زدم

کلی دانشجوی دکترا و ارشد دیدم باهاشون حرفیدم بسی ذوقیدم

اونجا من ی دختره رو دیدم اصلا ب قیافش نمیخورد ک دکترا بخونه!

ازش پرسیدم ببخشید شما دانشجوی ارشدین؟

گفت: نه

گفتم: کارشناسییییی؟؟؟؟؟؟؟؟

عینک افتابی داشت..

عینکشو برداشت با ی حالت خونسردی گفت: عزیزم من دانشجوی دکترام

خخخخ ضایع شدم

خلاااصه اون روز هم میشه گفت بد بود هم خوب ولی دیگه گذشت و شد ی خاطره

روز دوووم:

رفتم سر کلاس دیدم فقط ردیف اخر جا هست بدو بدو رفتم نشستم پیش یکی

یکمی حرف زدم با دو تا از بغل دستیاام الانم با اونا دوس شدم!!

عاقا اینو بگممم ک چرا همه بچه های کلاسمون زشتن؟؟خخخخ

من همیشه فک میکردم همکلاسیام خوشگلن...

درسته خودمم زیاد خوشگل نیستم ولی این دلیل نمیشه اونا زشت باشن خخخخ

بعد کلاس من و دوستم ک اسمش دریاس پرسان پرسان رفتیم سمت بوفه

هی من ب دریا میگم چرا اینا همشون پسرن؟؟ ینی حتی ی دخترم گشتنش نبود؟

دریا میگه حتما رفتن نماز خخخ

رفتیم داخل بوفه دیدم نوشته ورودی برادران!!!

وااای اون لحظه من مردم! مقنعمو جلو صورتم گرفتم فرار کردم خخخخ

دریا میگفت پسرا هی تیکه مینداختن ولی من اون لحطه کر شده بودم چیزی نمیشنیدم

بعد اون دریا رفته بود دسشویی فک کنم میگه ی پسره اومد جلوم گفت

اینجا چرا؟ بیا بریم بوفه...خخخخ

همش تقصیر دریا بود من از اولشم گفتم اینجا همش پسره نریم!

روز سوم:

اینبار سوتیم بد نبود فقط موجب شادی کلاس شدم خخخ

استاد شیمیون گفته بود اسم هرکی رو میگم بگه از کدوم شهره

اسم منم تو اوایل لیست بود

اسم منو ک خوند گفتم بله!! گفت خب؟؟

منم گفتم: خب؟؟؟چی؟؟؟؟

استاد ب زور خندشو جمع کرد گفت شهرتون؟

گفتم اهاااان تبریز!!

حالا خوبه کسی متوجه نشد یا اینکه ب روشون نیاوردن!

الان دیگه جوری شدم ک استادا رو مسخره میکنم خخخ

تفسیر کلاسش با پسرا جداس خیلیییی خوبه

استادش انقد باحال حرف میزنه که 

مثلا حرف ک رو غلیظ تلفظ میکنه دستشم میزاره زیر چونش انگار داره قصه تعریف میکنه خخخ

خودش انرژی نداره چ انتظاری باید از دانشجوهاش داشت خخخ

بعد کلاس نشسته بودم ادای استاده رو درمیاوردم!

بچه ها انقد خندیده بودن ک از چشماشون اشک میومد!

جلسه بعدیشم قبل اومدن استاد هی اداشو درمیاوردم

یکی از دوستام ک اهل مشهده میگه هانیه وسط کلاس نخندیااا من نمیتونم خندمو نگه دارم

استاد ک اومد داشت حرف میزد رسید ب حرف ک...

ب یکی از دوستام نگاه کردم دیدم لبخند میزنه

منم ب زور خندمو خوردم

دیدم این دوست مشهدیم (الناز)کبود شده از خنده خخخ

تا اخر کلاس سرمو بلند نکردم ک نخندم چون ردیف اول نشسته بودیم!!

بعد کلاس الناز میگه خدا نکشتت هانیه مردم از خنده!! خخخ

ی چیز دیگه!! من چرا مسیرارو یاد نمیگیرم؟؟!

ما کلاسامون هر کدوم تو ی دانشکده جداس

مثلا شیمی تو دانشکده شیمیه!

ریاضی تو ساختمان شهدا

و...

این ساختمان شهدا راهش پیچ در پیچه من هی گم میشم خخخ

تا حالا سه بار گم شدم!! خخخخ

الان دیگه تقریبا ب طولانی بودن راه عادت کردم..کمتر خسته میشم





۹۴/۰۷/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
hanieh ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی